سفارش تبلیغ
صبا ویژن

"آری پسرک دانشجو! به تو چه مربوط است که خانواده ای در همسایگی تو داغدار شده است. جوانی به خاک افتاده و خون شکفته. آری دخترک دانشجو! به تو چه مربوط است که دختران سوسنگر را به اشک نشاندند و آنان را زنده به گور کردند. در کردستان حلقوم کسانی را پاره کردند تا کد های بیسیم را بیابند. به تو چه مربوط است که موشکی در دزفول فرود بیاید و به فاصله انتشار نوری، محله ای نابود شود و یا کارگری که صبح به قصد کارخانه اهواز از خانه خارج شد و دیگر بازنگشت و همکارنش او را روی دست تا بهشت آباد اهوار بدرقه کردند. به تو چه مربوط که کودکانی در خرمشهر از تشنگی مردند؟ هیچ می دانستی؟ حتما نه! هیچ آیا آنجا که کارون و دجله و فرات به هم گره می خورند به دنبال آب گشته ای تا اندکی زبان خشکیده کودکی را تر کنی؟ و آنگاه که قطره ای نم یافتی با امید های فراوان به بالین کودک رفتی تا سیرابش کن، اما کودک دیگر آب نمی خواهد! اما تو اگر قاسم نیستی، اگر علی اکبر نیستی، حرمله مباش که خدا هدیه حسین ع را پذیرفت. خون علی اصغر را به زمین باز پس نداد و نمی دانم این خون، خون خدا با حرمله چه میکند........"

این که من یکدفعه سراغ دفترچه ی یادداشت قدیمی ام می روم تا یادداشت های اواسط تابستان 91 را بخوانم. بی شک اتفاقی نیست! آن هم وقتی که یکی از نوشته های شهید احمدرضا احدی را در آخرین صفحه ی دفترم پیدا می کنم و یادم می افتد زمانی که آخر دفترم رونویسی اش کردم دقیقا نمی دانستم چرا این کار را می کنم...!

شاید ذخیره ای بود برای امروز تا بالاخره یادم بیفتد که جمله "اگر علی اکبر نیستی، حرمله مباش که خدا هدیه حسین ع را پذیرفت." را نه میان نوشته های امیرخانی و حسین قدیانی بلکه میان آخرین دست نوشته های یک شهید خواندم که از قضا نفر اول کنکور پزشکی هم بوده است....

می دانید... میان این گیر و دار روزگار انتخابات نزدیک است... آری دخترک دانش آموز به تو چه مربوط است که خون دانشجویی که قلمش به چندین برابر قلم تو می ارزید یک روز میان دشت های جنوب ریخته شد؟

می دانید... میان این گیر و دار روزگار انتخابات نزدیک است....

لااقل اگر علی اکبر نیستیم.....

پ.ن: ملتمس دعایتان...........


+ تاریخ یکشنبه 92/1/18ساعت 10:22 عصر نویسنده polly | نظر